عاشقی در خانه ی معشوقی کوفت.
جواب شنید : کیستی ؟
گفت : من .
صدا از پشت در گفت : برو کسی خانه نیست .
جوان رفت و چندی خود را در عشق پخته کرد .
سال ها بعد بازگشت و چون از نو بر در کوفت ،
جواب آمد کیست ؟
این بار گفت : تو
و در باز شد .
خدایا ! "من" هیچم ، هر چه هست "تو"یی ، تنها تو.