سفارش تبلیغ
صبا ویژن



اگر «مسعود کیمیایی» آژانس شیشه‌ای را می‌ساخت...



 - محسن حدادی

 آنچه می‌خوانید یک شوخی رسانه‌ای با اهالی عزیز سینماست/ قسمت چهارم


***


آژانس شیشه‌ای به روایت «مسعود کیمیایی»



شخصیت‌ها:
داش رضا؛ 53 ساله، زورخونه‌دار و بازنشسته شرکت نفت. قد بلند، چهار شانه، در جوانی به خاطر حق‌خوری حقوق رفیق، مدیر شرکت را از گوش به پنکه اتاقش آویزان می‌کند و اخراج می‌شود، در جریان انقلاب هم در حال زدن یک جفت کشیده آب و نون‌دار به رییس شهربانی دروازه دولاب، دستگیر شده است، او کشیده اول را زده اما دومی را نگذاشتند و همین از حسرت‌های بزرگ او در طول زندگی‌اش محسوب می شود. از دار دنیا یک لنگ قرمز و یک تسبیح 33‌تایی سنگ عقیق دارد. خطوطی غیر معمولی هم در چهره دارد که هر کدام به مثابه یک ستاره سردوشی در ارتش محسوب می‌شود.


غلام قرقی؛ نوچه داش رضا. خانه‌زاد و خاک‌سار و خط خورده صف شهدا. شاگرد مکانیک است و گاهی ترکش‌های توی کمرش بدقلقی می کنند. او به خاطر همین ترکش‌ها از عشق خود «اشرف» گذشته است اما اشرف همچنان پابند اوست و ازدواج نکرده است.


فری کثیف؛ از همساده‌های قدیم داش رضا. پسر ابرام لنگی که بعد از جنگ درس خواند و برای خودش کسی شد.


اسمال‌آقا؛ پسر عمومهدی کله‌پز. از رقیبان قدیمی داش رضا که حالا در یک وزارتخانه مهم مشغول فعالیت است. او با استفاده از رانت و رابطه به مقام رسیده است.


*
(گردوخاک و دود فضای آژانس را برداشته و ناگهان در نوری غریب، مردی با کلاه شاپو دیده می‌شود، او در ضدنور قرار دارد و تنها هیبتی سیاه از او در کادر دیده می‌شود. جوانی لاغر به او نزدیک می‌شود و دست او را از چک‌چک خون نجات می‌دهد...)
داش رضا در حالی که تیزی در دست دارد و بدجوری عرق کرده وسط آژانس ایستاده، چند نفری آش و لاش در اطراف او ناله می‌کنند که دو نفر اجازه ورود به آژانس می‌خواهند. غلام می‌پرد و در را باز می‌کند.


*
فری کثیف: ما اومدیم با هم دو کلمه صحبت کنیم، اسلحه نداریم...(او ناگهان داش رضا را می‌شناسد)...داش رضا!
اسمال آقا: داش رضا رفیق شماست؟
فری کثیف: آره بابا پهلوونیه واسه خودش، ما با داش رضا دورانی داشتیم.
اسمال آقا: من از بیگانگان هرگز ننالم...


فری کثیف: داش رضا چی شده اینجا؟
داش رضا: هیچی...دلم سوخت، شیشه شکست، زوزه کشید، زیپشو کشیدم، خط انداخت، خط‌خطی‌ش کردم...تیلیف برداشت، تیزی در اوردم...
اسمال آقا: حمله مسلحانه و گروگانگیری، مبارزه با امنیت ملی و تلاش برای براندازی نرم...


(داش رضا، کفشش را ور می‌کشد و با یک حرکت تیزی را در دست جابه جا می‌کند و به سمت اسمال آقا می‌آید...فری به سراغ غلام می‌رود)
*
داش رضا و اسمال آقا در مقابل هم قرار می‌گیرند...گویی که می‌خواهند دوئل کنند...داش رضا انگار اسمال‌آقا را شناخته باشد...


داش رضا: ریختو می‌شه عوض کرد، جنسو نمی‌شه...
صدایی از گوشه آژانس به گوش می‌رسد، غلام دارد آرام و زیر لب می‌خواند: من از روییدن خار بر سر دیوار دانستم...که ناکس کس نمی‌گردد از این بالانشینی‌ها...


داش‌رضا: ببین اسمال آقا سیرابی، پا رو دمم گذاشتن، منم وایسادم تا ته‌ش...
فری کثیف: داش رضا، ایشون الان حاج عمران هستن...از مشاوران بچه‌های بالا...لطفا مراعات کن...
اسمال آقا: بذار راحت باشه...ته خط یه اعدامی لغز و لنترانیه...بذار خالی کنه خودشو...


اسمال آقا برای خودش چای می‌ریزد و در گوشه‌ای می‌نشیند...
داش رضا تیزی رو می‌گیره سمت اسمال آقا و می‌گه: د نشد! چایی بعد سیگار...سیگار بعد چایی...ته خط یه اعدامی یه نخ سیگاره...نشین داداش که خون جلو چشامو گرفته...غلام واسه فری، من واسه تو...ولی اول غلام...


اسمال آقا: اشک چشاتو باور کنم یا تیزی تو دستتو...
داش رضا: حقا که رگ به ریشه می‌ره و انگور به خوشه...بیا من تسلیم...ولی من و تو اینجا می‌مونیم تا غلام به من زنگ بزنه...بی حرف، بی کلک، بی زرت و پرت...
اسمال آقا: قربون آدم چیز فهم...باد از کله ات افتاد می‌شه دو کلوم حرف حساب زد...


غلام قرقی: زردآلوی باغ تموم شد...سلام علیک شروع شد...
داش رضا: فقط یادت باشه، دست بزن، خط بنداز ولی خیانت نکن... که خال رو جیگرم می‌مونه تا خط‌خطی‌ات کنم...


(حاج عمران از کوره در می‌رود و بلند می‌شود و به سمت داش رضا می‌آید)
اسمال آقا: تو یه خورده عقبی داش رضا...دوره‌ات تموم شده، بهت زور می‌آد...مردم دیگه ژیان سوار نمی‌شن...حالا تو هی بگو پدر جد زانتیا ژیانه! اگه اون تیزی دستت نباشه کسی تره هم برات خورد نمی‌کنه...
داش رضا: زخم بد خوب می‌شه، حرف بد نه...
اسمال آقا: رقصت واسه بقیه بود و عرقچینت واسه ما...یادت نرفته که تو کوچه تنگی، عرق سگی، تیزی فرنگی، اقدس خانوم چشم پلنگی...


و بسته‌ای را برای داش رضا پرت می‌کند. داش رضا بسته را با یک دست می‌گیرد و باز می‌کند، یک چادر زنانه گلدار خونی از توی پاکت می‌افتد.


(داش رضا به روزهای جوانی‌اش بر‌می‌گردد...)
*
در کوچه‌ای بن بست، چند جوان جاهل دور دختری جوان را گرفته‌اند و قصد اذیت کردن او را دارند...ناگهان داش رضا سر می‌رسد و همه را لت و پار میَ‌کند، خودش هم البته لت و پار می‌شود ولی...اقدس خانوم با چادرش خون صورت او را پاک می‌کند و او را به درمانگاه می‌رساند...اقدس خانم حالا مادر بچه‌های داش رضاست...)
*
ناگهان صدایی داش رضا را به خود می‌آورد: داش رضا...داش رضا...ارواح خاک آقام...ولشون کن...
صدای اقدس، داش رضا رو به هم می‌ریزه...
داش رضا: رفیق نامرد مث کوزه سوراخ می‌مونه...نارفیقه...


داش رضا به اسمال آقا حمله می‌کند و او را با چاقو می‌زند...ماموران مثل مور و ملخ می‌ریزند و او را کت بسته به شکل قپونی می‌برند...داش رضا جلوی ماشین پلیس چادر اقدس را می‌بوسد و می‌گوید: من واسه تو سایه خوبی نبودم...حواست به بچه‌ها باشه بهشون بگو غلام تنها بود...بیمه نداشت...یه عمر بیمه دعای مادر بود و نذر ابولفضل...بهشون بگو باباشون پای رفاقت وایساد...بگو نرفت به نون برسه، رفت به خون برسه...خون واسه ما مث هواس، مث ناموسه...مث وطنه...بگو حواسشون به اسمال‌آقا ها باشه که مث موریانه افتادن به جون مملکت...بگو مرد باشن...نجات یه تن یعنی نجات وطن...نوکرتم عیال!


*
غلام سر برشانه فری کثیف در حالی که اشک می‌ریزد، آخرین جملاتش را هم می‌گوید و چشم باز از دنیا می‌رود: زبون باد بزن جیگره...جیگرم خنک شد وقتی داش رضا حرفای دلم رو تف کرد تو ریخت اسمال آقا...







   مدیر وبلاگ
انتقال موبایل پاتوق آدرس تغییر کرد
ایمیل ها: mobilepatogh@gmail.com بررسی گوشی های موبایل در موبایل پاتوق
خبر مایه
آمار وبلاگ

بازدید امروز :96
بازدید دیروز :18
کل بازدید : 959344
کل یاداشته ها : 1465


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ