شرمنده جوانی از این زندگانیم
دارم به دل هوای صحبت یاران رفته را
یاری کن ای عجل که به یاران رسانیم
گوش زمین به ناله ی من نیست آشنا
من طایر شکسته پر آسمانیم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتن
چون می کند با غم بی همزبانیم
گفتی که آتشم بنشانی ولی چه سود
برخواستی کع بر سر آب و اتش نشانیم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز رهاییم
......................
رفتم و بار سفر بستم
با تو هستم هر کجا هستم
از عشق تو جاودان مانده است ترانه ی من
با یاد تو زنده ام ، عشقم بهانه ی من