عشق یعنی روزگار * شلاق زمانه* قصاص زندگی* ولی افسوس که
قصاص زندگی را دید شلاق زمانه را خورد ولی عبرت نگرفت
من برای سالها مینویسم سال های بعد که چشمان تو عاشق می شوند
افسوس که قصه ی مادر بزرگ درست بود همیشه یکی بود یکی نبود
امروز دیدمت خسته بودی اگه اشتباه نکنم دل شکسته بودی
دوستم نداری می دونم حتما به دیگری دل بسته بودی
پس بگذار با اشک چشمانم بنویسم دوستت دارم
خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟ خواهان کسی باش که خواهان تو باشد
خواهی که کسی اقبال تو باشد؟ اغاز کسی باش که پایان تو باشد
چندیست که بیمار وفایت شده ام
در بستر غم چشم به راهت شده ام
این را تو بدان اگر بمیرم روزی
مسئول تویی که من فدایت شده ام
زمانی که متولد شدم یکی تو گوشم گفت: تا اخر عمر با تو هستم
خندیدمو گفتم : تو کی هستی؟ گفت غم و تنهایی
میروم از رفتنم شاد باش.........................از عذاب دیدنم ازاد باش
گرچه تو تنها تر از من میروی.....................ارزو دارم ولی عاشق شوی
ارزو دارم بفهمی درد را............................تلخی برخورد های سرد را
هرگز نشد بیای پیشم بگیری دستای منو
بدونی من عاشقتم گوش کنی حرفای منو
تو بی وفا بودی ولی اونی که برات میمرد منم
تا زنده ام دوست دارم اینم کلام اخرم
دلمو شکستی اما تو اشتباه کردی
قسم به اون خدامون خیلی اشتباه کردی
اشک من بارون غربت..................تو دلم غبار حسرت
من برات سوغاتی دارم................یه سبد گل محبت
گر قضای روزگار تکیه کند قلب مرا
مینویسم روی هر تکه از ان نام تو را
روز اول خیلی اتفاقی دیدمت / روز دوم الکی الکی چشمام به چشمات افتاد/
هفته بعد دزدکی بهت نگاه میکردم/ ماه بعد شانسی به دلم نشستی/
و حالا سالهاست یواشکی دوست دارم
عاشق هر کس شدم او شد نصیب دیگری
دل به هر کس داده ام او هم زد به قلبم خنجری