چند تا شعر عاشقونه گذاشتم امیدوارم که به دردتون بخوره
شب بود شمع بود من بودم و غم
شب رفت شمع سوخت من موندمو غم
میرسد روزی که روز ها را بی من سر کنی
میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی
میرسد روزی که در کنار قبر من
شعرهای کهنه ام را از بر کنی
مینویسم خاطرات با اشک و اه
درشبی غمگین و تاریک و سیاه
مینویسم خاطرات از روی درد
تا بدانی دوریت با من چه کرد
مهر از همه بریدم تا مهربان بمانی نامهربان تو رفتی با دیگران بمانی
خدایا او را که در تنها ترین تنهاییم تنهای تنهام گذاشت به حق تنهاییت
در تنها ترین تنهاییش تنهای تنهاش نذار
من به امار زمین مشکوکم اگر این شهر پر از ادمهاست
پس چرا این همه دلها تنهاست
هیچ وقت نتوانی که زمن دور بمانی چون در دل خود عکس تو را قاب گرفتم