سلام
بارش باران قشنگ این چند روزه، دوباره مرا به ارتکاب غزلی وادار کرد. تقدیم به همه ی شما یاران همدل
باران که می زند، دل من تنگ می شود
بین من و تمام خودم، جنگ می شود
با گریه های ساکت ابری که می رود
باران چشمهام، هماهنگ می شود
از شوق چترها که به باران رسیده اند
این کوچه های خیس، پر از رنگ می شود
باران که می زند، همه رنگی شنیدنی است
انگار رنگ ها همه آهنگ می شود
مردی به روی پنجره ی خیس می نوشت:
باران که می زند، دل من تنگ می شود