روکا برروی دختری هیجده ساله به نام کاترینا انجام داد به این ترتیب که کلنل روکا این دختر را به روش خواب
مغناطیسی خواباند و او را تحت تاثیر خود قرار داد سپس به او دستور داد که متوجه دورترین دوران کودکی خود
شودسپس کلنل برنیروی مغناطیسی خود افزود و دختر را وادار کرد از دوران کودکی نیز به قهقرا رفته واز
دوران شیرخوارگی بگوید ناگهان حادثه عجیبی رخ داد و کاترینا که به دستور کلنل تا لحظه های تولد به عقب
بازگشته بود و مدام از دوران کودکی خود حرف می زد سکوت کرد و به علائم خواب مغناطیسی جواب نداد
بعد از چند دقیقه صدای ناهنجار یک پیرمرد عصبی و پرجوش از حلقوم این دخترک هیجده ساله بیرون آمد
در این لحظه کلنل از پیرمرد پرسید توکیستی؟ خودت را معرفی کن؟ صدای پیرمرد از آنسوی مرز زندگی وازعالم مردگان به
که بعد از مدتی سکوت گفت: در خدمت شما هستم ولی در وضعی تاریک و ظلمانی قراردارم گوش میرسید
کلنل بر قدرت مغناطیسی خود افزود تا پیرمرد آرام گرفت و گفت حال من در مقابل شما ایستاده ام وبا صدایی که
اسمم جان کلود است و در شانوان بدنیا آمده ام ودر ادامه از دوران بیشتر به غرش پلنگ شباهت داشت گفت:
زندگی خود گفت
کلنل باز بر نیروی مغناطیسی خود افزود و او را به دوران کودکی و عقب تر ازآن برد و باز
سکوت و این بار صدای زنی مسن از حلقوم کاترینا بیرون می آمد کلنل از او پرسید تو کیستی خودت را معرفی
کن پیر زن گفت اینجا خیلی تاریک و ارواح و اشباح بسیاری در اطراف من است کلنل بر نیروی مغناطیسی خود افزود و پیرزن آرام شد و گفت من ملونا هستم که در 30 سالگی ازدواج کرده و
فرزند دارد که هر دو مرده اند و قبل از آن دختر خرد سالی بوده که در خردسالی مرده و قبل از
آن مرد قاتلی بوده است که همه این عذابها به خاطر قتل و جنایتی بوده که در آن دوران انجام می داده است
این آزمایش به خاطر بد شدن حال کاترینا پایان گرفت ولی نشان داد که تناسخ به وجود دارد
احتمال تغیر نام افراد به علت فراموشی وجود دارد ولی اصل موضوع همین است