این دور است که بگوییم کردادر فضیلت
مندانه باعث ایجاد فضیلت در شخص می شود و کردارفضیلت مندانه آن چیزی استکه باعث
ایجاد فضیلت می شود،بنابراین از این منظر اخلاق مبتنی برفضیلت ممکن است همچنان
تقدم داشته باشد به این اعتبار که فضیلت مند کما کان در اخلاق بیش ازهر چیز دیگر
اهمیت دارد . اما آگاهی از نحوه دست یافتن به این حالت پیشاپیش مستلزم معرفت به
این مطلب است که چه کرداری عادلاننه یا درست یا فضیلت مندانه است.
به این ترتیب می توانیم دو رأی مخالف هم
را در بارة نسبت فضیلت و کردار درست صورت بندی کنیم آرایی که در بندهای زیر بیان
شده است:
الف- کردار درست =آنچه منش فضیلت مندانه
را اعتلا می بخشد،پایدار نگه می دارد یا آنچه از این منش ناشی می شود.
ب- منش فضیلت مندانه = آنچه کردار درست
به دست می دهد اما در این باره توضیحی نمی آورد که فضیلت چیست؟ رأی دوم فضیلت را
توصیف می کند اما توضیح نمی دهد که کردار درست چیست (البته اعتقاد به هر دوی این
آرا توجیه منطقی ندارد زیرا این اعتقاد کردار درست را با ارجاع به فضیلت و فضیلت
را نیز با ارجاع به کردار درست تبیین می کند)
در یک کلام اگر اعمال آدمی موجب اعتلا یا حقظ فضیلت شود آن هم نه فقط
در وجود خودمان بلکه علاوه بر این در کسانی که رفتار ما بر آها اثر می گذارد ونیز در کل کشور یا اگر اعمال ازمنشی فضیلت مند سر بزند در این صورت عادلانه
یا درست است جز این اگر باشد ،ناعادلانه یا نادرست است .
رأی ب- بر خلاف رأی الف با بخش زیادی از
توصیف افلاطون در باب فضیلت مغایرت دارد نه برحسب اعمال درست یا عادلانه درست
استکه برای رسیدن به سرمنزل فضیلت باید کارهای مشخصی انجام دهید این سخن دست کم در مورد آنهایی که ما مطالعه و
انضباط به کسب فضیلت از طریق تعلیم وتربیت صحیح صاحب فضیلت می شوند و در عمل به
نظر می رسد که آنرا چونان هدیة خدایان کسب
می کنند- تبیینی که توجیه ناپذیر است .
ولی افلاطون طوری حرف می زند که گویی
نتایج آن اعمال – این واقعیت که گرایش
آنها به جانب اعتلای فضیلت در مردمان است –موجبات درستی شان را فراهم می آورد نه
آن را ه دیگر.
در نهایت پایبندی افلاطون به اخلاق
مبتنی بر فضیلت در آن جا آشکار است که می گوید ((اما عدالت در واقع ...مربوط به
رفتار ظاهری نیست بلکه مربوط است به ضمیر و باطن ودر خود داشتن هر آنچه به معنای
تام وتمام کلمه تعلق خاطر مناسب آدمی است))
مبانی فلسفه اخلاق ،رابرت . ال. هولمز
ترجه مسعود علیا،نشر ققنوس 1382،ص 83-84-85